محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

محیا یعنی زندگی!

با من حرف بزن!

گل نازنین مامان!خدا رو شکر که تو رو به ما عطا کرد.دلخوشی دوست داشتنی !تو داری به لطف الهی می بالی و رشد می کنی و مامان هم کم کم خیالش آسوده تره که به مشغولیت های گذشته اش سر بزنه.از دیشب داری حرف میزنی.همون قان و قون  همه نوزادها.دوست دارم باهات حرف بزنم.مامان عاشق حرف زدنه!هنز بوی رنگ تو سا ختمونه و ما صبح تا عصر پناهنده خونه حاج آقا و مامان جونیم.قربونت برم مامان جون! ...
29 شهريور 1390

پاره تنم!

محیا جانم!میگن بچه ها پاره تن پدر و مادرن.پاره تنم!هرچند این روزها سرگرم شدن با تو مجال درس خوندن رو از مامان می گیره اما گله ای نیست .بلکه شکر هست و لذت .یک هفته می شه که حرف زدن رو کشف کردی و وقتی به حرف گرفته میشی با هیجان مشارکت می کنی.اونقدر هیجان زده میشی که سکسکه ات می گیره!این روزا مهدی و سارا بچه های خاله مطهره  مهمون خونه مامان جون و حاج آقا هستن.خونه ما هم که روبروی خونه اونهاست.هر روز میان پیش تو.سارا هنوز می پرسه:دختره؟پسره؟وقتی تنهایی میان قدشون به زنگ نمی رسه و یک رهگذر خیر زنگ رو براشون میزنه!دیروز گوشی رو که برداشتم و پرسیدم که کیه؟یک آقای غریبه گفت:خانم اینجا یک بچه ای میگه می خواد بره خونه خاله اش!من هم خندیدم ودر...
23 شهريور 1390

مدیریت زمان

محیا خوشگلم!زمان از شگفت انگیزترین مولفه های زندگیه.ذهن مامان اونقدر مشغول به این شگفتی بوده که توی پایان نامه ارشدش به اون پرداخت. شاید همین تفکر عمیق در ماهیت زمان باعث می شه که اون با زمان درگیر باشه!بذار ساده و با مثال برات توضیح بدم.مثلا:دیروز جمعه بود.٢٤ساعت ارزشمند توش بود.اگه مامان تونسته باشه ٤ساعتش رو بخوابه انسان سعادتمندیه! میمونه ٢٠ ساعت.١ساعت غذا خوردن و چایی...و ٢ساعت مطالعه.١٧ تای بقیه!؟نمیدونم چیکار کردم! اما تو نازنینم!روز قبل از ٨ صبح با من بیدار بودی تا ٢ بامداد فردا!کم خواب بودن خوبه ولی نه برای نوزادا عسلم! داشتم برنامه تو رو میگفتم.شما از ٢ خوابانده شدی تا ٨ صبح.وتا ظهر دو مرتبه خواب آلود شیر خوردی و خوابیدی.فاصله ظهر ...
19 شهريور 1390

چه کاره بشیم؟

محیا جونم!یکی از سرگرمی های مامان اینه که لباسای تو رو عوض کنه.رنگها و مدل های مختلف رو امتحان کنه.بعدش از شدت ذوق تا نزدیک وفات بره!نگران نشیا مامان تا دکتر شدن تو رو نبینه جانش رو نگه میداره.(انشا الله).البته شاید دلت بخواد مثل بابات کامپیوتر کار بشی.یا مثل مامان دین شناس بیکار بشی!!(به این میگن شکسته نفسی!)یا خیاط بشی .آشپز. جوشکار....وای چه شود!راستش اگه بتونم می خوام تو خونه بهت درس بدم.مدرسه نفرستیمت!واییییییییییی!محیا گلم!هروقت تو چشمات نگاه می کنم می گم:محیا مامان!دکتر بشی ایشالا!عروس بشی ایشالا.مامان بشی ایشالا!.....بالاتر از همه بنده خوب خدا باشی ایشالا!دوستت دارم. ...
19 شهريور 1390